از وقتی یادم میآید، بیقرار بودهام. مثل آتشی در اجاق یا هیولایی اسیر قفس. میرفتم لب رود «سن»، معمولاً شبها. آرنجها را میگذاشتم روی حفاظ پلها و خیره میشدم به موجها. جاذبهی آب مرا میکشید
غزاله علیزاده
از مصاحبه با مجلهی ادبی گردون
دیگر نمیخواهم کسی به من عادت کند، من به کسی عادت کنم. یک روز باید جدا شد. باید تنها ماند. باید شکست. اما در این شکستگی [...]. [...]. شاید خودم را پیدا کردم
شب یک شب دو / بهمن فرسی
“Vengeance is mine; I will repay”
مهروبان (بندر ماهشهر)، مهر ۱۳۵۳
.
* در سفرنامه ناصر خسروی قبادیانی (۳۹۴–۴۸۱قمری) اینگونه گفته شده، از آنجا (عبادان یا آبادان) پس از طی ده فرسنگ به شهر مهروبان (بندر ماهشهر) رسیدیم. شهری بزرگ است بر لب دریا نهاده بر جانب شرقی و بازاری بزرگ دارد و جامعی نیکو اما اب ایشان از اب باران چاه و کاریز نبود که اب شیرین دهد. ایشان را حوضها آبگیرها باشد که هرگز تنگی اب نبودو درانجا سه کاروانسرای بزرگ ساختهاند هر یک از ان چون حصاری است محکم و عالی
.
* در سفرنامه ناصر خسروی قبادیانی (۳۹۴–۴۸۱قمری) اینگونه گفته شده، از آنجا (عبادان یا آبادان) پس از طی ده فرسنگ به شهر مهروبان (بندر ماهشهر) رسیدیم. شهری بزرگ است بر لب دریا نهاده بر جانب شرقی و بازاری بزرگ دارد و جامعی نیکو اما اب ایشان از اب باران چاه و کاریز نبود که اب شیرین دهد. ایشان را حوضها آبگیرها باشد که هرگز تنگی اب نبودو درانجا سه کاروانسرای بزرگ ساختهاند هر یک از ان چون حصاری است محکم و عالی
...
برای خانواده ای که جانی دارد، چه مایه شیرین تر است اینکه جانش بتواند، شبها، در صدایی خوش حلول کند ... / خوشی ها و روزها - مارسل پروست
یادت هست گفتم تو دست هایی داری؟ / - یادم نیست / گفتم بهار ده انگشت نازنین دارد / براهنی